مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دود
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها,دیروز ها
دیدگانم همچو دالان های تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزد آرام روی دفترم
دست هایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه!شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگاه به یک سو میروند
پرده های تیره ی دنیای من
چشم های ناشناسی می خزند
روی کاغذ ها و دفتر های من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من,با یاد من بیگانه ای
در بر آیینه می ماند به جای
تار مویی ,نقش دستی ,شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران میشود
روح من چون بادبان قایقی
در افق ها دور و پنهان میشود
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راه ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامن گیر خاک!
بی تو,دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آن جا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
نظرات شما عزیزان:
سلا م
وب خوبي داريد
اگه منو قابل دونستيد به وبم يه سري بزن و لينكم كن
با تشكر
وب خوبي داريد
اگه منو قابل دونستيد به وبم يه سري بزن و لينكم كن
با تشكر
سلام
وب جذابي داريد
اگه قابل دونستيد منو لينكم كنيد
وب جذابي داريد
اگه قابل دونستيد منو لينكم كنيد